دیشب با حالت گداخته از خونه زدم بیرون و رفتم پیش سینا.چی شد و چیکار کردم و چطوری و کجا و کی که بماند...همینقدر که الان هنگآورم.صبح بابا حالش بد میشه مامان میشینه پشت ماشین تصادف میکنه و زنگ زدن گفتن داداش امیرحسین همونی که مراقب کنکورش بودم و چقدر خوشحال شد وقتی بهش رسوندم دفترچه عمومی رو فوت کرده.همین دیشب

اینکه با سینا دیشب کجا بودیم و چی و چطوری فقط تهش اینکه زندگی خیلی کدر و کثیف تر از اونه که من همیشه اداشو در میاوردم.

فقط دیگه میخوام قبولش کنم که زندگی لجنه!